در مورد افتابگردان حرف های زیادی گفته اند و شنیده ایم.این که از طلوع خورشید تا هنگام غروب چشم در چشم
خورشید می دوزد.پا به پای او می چرخد و چون خورشید در پشت کوههای فراق افتد,او نیز سر خم میکند
و حتی به ستاره های شبانگاهان نمی نگرد و با چشم پاکش تا فردا انتظار طلوعی دیگر را می کشد
من خود زمان صبحگاهان در مزرعه ای صورت غمناک افتابگردان پیش از طلوع خورشید را دیده ام و میدانم
که چه حالی دارد از ندیدن یک شبه معشوقش و پس از ساعتی و آنگاه که گرمای خورشد کمی بر برگهای زرد
او می تابد رخ طلایی و بشاش او را نیز دیده ام و میدانم که هیچ طلوعی چون طلوع معشوق بر جان
عاشق نیست
رسم عاشقی ان است که باید مانند افتابگردان -این بوته ی چند ماهه ی عاشق -در تاریکی های فراق
دیدگان را به افق عشق دوخت تا کی معشوق در رسد و چشم به گرمی و حرارت خورشید دوخت
تا جان از گرمایش حیات گیرد .همیشه یا باید رو به عشق بود و یا در انتظار معشوق و نه دل
به فانوس های دروغین محبت بست ونه روی به هر ستاره ی کم نوری که فریبکارانه عاشقی
را سوسوی مزورانه دارند.و من اینک در شبی وهم الود و پر از اندوه فراق,سر در گریبان تنهایی با دلی
لبریز از اه گرم و با دیدگانی پوشیده از اشک سرد,اگر نه انتظار طلوع شبانه که انتظار وصال سحری را دارم
و میدانم که چون با یاد تو چشم برمی بندم رویت را در رویای شیرین خواهم دید و تنها نخواهم ماند.
نظرات شما عزیزان: